کارن عزیز ماکارن عزیز ما، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

عشق مامان و بابا

اولین کتاب کارن

سلام دانشمند کوچولوی خودم   امروز رفتم تیراژه و برات کتاب تقویت هوش ویژه سنین ۳ تا ۶ ماه رو خریدم .......وقتی اومدم خونه کتاب ها رو گرفتم جلوی صورتت اولش هیچ عکس العملی نشون ندادی ولی بعد از پنج دقیقه شروع کردی به دست و پا زدن و برای اشکال کتاب صدا دراوردی............ اخ که چقدر ذوق کردم..... ...
31 ارديبهشت 1391

اولین سفر کوتاه کارن

سلام ناز نازی مامان   امروز صبح با بابا حمید رفتیم طالقان پیش مامان پروانه اینا و تا شب اونجا بودیم ......خیلی خوش گذشت..........شما هم طبق معمول پسر خوبی بودی تو طول مسیر که خواب بودی اینم طالقان   بعد از ظهر هم دسته جمعی رفتیم پیاده روی   ...
22 ارديبهشت 1391

کارن و عروسکاش

کارن عشق مامانی عاشق عروسکاشه ....وقتی میزارمش تو تخت شروع میکنه با اونا صحبت کردن.......   اخ اخ مامان دارم میوفتم!!!!!   بذار ببینم این گلی که داری میخوری چه مزه ایه!!!!!!!! ...
21 ارديبهشت 1391

کارن و دوستای هم سنش

سلام عقش مامان   امروز کلییییییییییی بهمون خوش گذشت صبح با دوستامون رفتیم پارک بانوان...........با یه عالمه نی نی های خوشمل و بامزه............ اینم گل پسرم ..............تاج سرم   اینم دوستای اقا کارن معرفی میکنم: از سمت راست کوروش-کارن-ارتا-امیرحسین-مهیاس-گلبرگ-اوا-ارین-دایانا-صبا-بنیتا-بنیتا ...
20 ارديبهشت 1391

سه ماهگی کارن

سلام سلام عشق مامانی     سه ماهگی ات مبارک پسر زیبـــــــــای من ؛ سه ماهه که با منی و من بسیار به خود میبالم به خاطر داشتن همچین فرزندی تو این ماه خیلی کارای جدید یاد گرفتی: دستاتو کشف کردی و باهاشون بازی میکنی- خیلی با دقت انگشتات رو نگاه میکنی- مشتت رو میکنی تو دهنت و ملچ و ملوچ میخوریش- مثل سوپر من دستت رو خیلی سفت تو هوا نگه میداری- حواست به دور و اطرافت بیشتر شده و به صدا ها بر میگردی- یاد گرفتی پوف میکنی و شیشکی میبندی- با اب دهنت بادکنک درست میکنی- تا میام سمتت شروع میکنی تند تند دست و پا زدن و تا میگم جیجر مامان شروع میکنی به خندیدن- عاشقتم بخدا   بذار شمع هامو فوت ک...
19 ارديبهشت 1391

هورررررررررررررا حلقه افتاد

 مبارکه ..............مبارکه     سلام مرد مامان.......... صبح که اومدم عوضت کنم دیدم حلقه افتاده تو پمپرزت........... بدون هیییییییچ دردی..........نمیدونم چرا انقدر خوشحال شدم ..........اخه هیچ اثاری از افتادن نبود.........کلی جیغ زدم و تو هم با چشمای گرد شده از تو ایینه داشتی نگام میکردی و میخندیدی   قربونت برم که انقدر خوشگل میخوابی حالت دستو دارین...... اخیششششش راحت شدم ...
17 ارديبهشت 1391

در عین ناباوری....

سلام فندق مامان   با یه صحنه ای مواجه شدم که از تعجب دهنم باز مونده بود   صبح یکم تو خواب غر غر میکردی برای همین به پهلو خوابوندمت تا دوباره بخوابی خودمم کنارت خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم شما دمر شدی و راحححححححححت خوابیدی برای چند ثانیه خشکم زده بود که چطور این اتفاق افتاده اولش فکر کردم بابا حمید دمرت کرده وقتی پرسیدم گفت نه!   اول این جوری بودی   و بعد این جوری شدی البته این قضیه مربوط به ۲۶/۱/۹۱ هستش ...
13 ارديبهشت 1391