کارن عزیز ماکارن عزیز ما، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

عشق مامان و بابا

اتفاقات از هفته 2 تا 6

سلام عزیز دل مامان   وقتی فهمیدم که شما تو دلم هستی ۷ هفته ای بودی حالا میخوام یه چند تا عکس از هفته۲تا هفته ۶ برات بذارم تا ببینی تو هفته ها چه جوری بودی       ...
19 تير 1390

اتفاقات در هفته هفتم

    هفته 7 بارداری(کودک شما چگونه تغییر می کند؟) كودك شما هنوز يك دم كوچك دارد (كه در واقع استخوان دنبالچه است) و در هفته هاي بعدي از بين خواهد رفت. اما اين دم، تنها قسمتي است كه با رشد كودك شما، كوچكتر مي شود. اكنون كودك شما تقريبا 1.2 سانتي متر (به اندازه يك تمشك) است، و مفصل آرنج و همچنين انگشتان دست و پا (كه اكنون ديگر قابل تشخيص هستند، هرچند هنوز هم پرده نازكي بين آنها وجود دارد) دارد. در سر او كه خيلي بزرگتر از بدن او است، هر دو نيمكره مغز در حال رشد هستند. دندانها و فضاي داخلي دهان او در حال شكل گيري است و گوشهاي او نيز به رشد خود ادامه مي دهند. پلكهاي كودك، چشمهايش را (كه اكنون كمي رنگي هستند) مي پوشانند، و نوك بيني ا...
19 تير 1390

برای اولین بار دیدمت

سلام عزیز مامان   امروز وقت دکتر و وقت سونوگرافی دارم از صبح یه استرسی افتاده تو جونم که نگو میدونی چرا؟چونکه میخوام امروز برای اولین بار ببینمت بابا حمید ساعت ۵:۴۵ اومد دنبالم و رفتیم مطب دکترحجری و خانم دکتر برام سونوگرافی نوشت.از اونجایی که منو بابایی شور و ذوق داشتیم تا زود تر ببینیمت دویدیم به سمت سونو گرافی اخه کوچه پایینی مطب دکتر بود وقتی رفتیم تو شوکه شدیم از بس که شلوغ بود منم از فرصت استفاده کردم و تا تونستم اب خوردم تا مثانم پر بشه تا اقا دکتر بتونه راحتتر ببینتت ساعت۷ نوبتمون شد وقتی رفتیم تو خوابیدم رو تخت و اقا دکتر شروع کرد به گشتن تا یه نخودچی تو صفحه مانیتور ظاهر شد منو بابایی تو صفحه مانیتور غرق شده بودیم ...
18 تير 1390

خدایا شکرت

خدايا شکرت شـــــــــــــــــکرت همه اين ها نشونست نشونه اين که منم ميتونم فرشته داشته باشم منم ميتونم مادر بشم . منم لايق مادر شدنم   خدا جونم شکرت این بهترين چيزي بود که تونستم بهش برسم و بهترين نشونه از طرف خداست برام شکرت شکرت   ...
13 تير 1390

من اومدم با دوتا خط پررنگ

سلام   نمیدونم عزیزم دو سه روز بود یه حال دیگه ای بودم شک کرده بودم که شاید یه اتفاقی افتاده باشه ولی جدی نگرفتم تا اینکه بی بی چک گرفتیم و با هزار حول و ولا رفتم تا ازمایش کنم ببینم تو دلم هستی یا نه که یهویی دو تا خط پررنگ ظاهر شد منو بابایی در کمال ناباوری خیره به دو تا خط بودیم که یهو جفتی زدیم زیر خنده وای مامانی اون لحظه قابل وصف نیست قیافه بابایی دیدنی بود و اینجوری بود که خدا به ما لطف کرد و يکي از فرشته هاش رو داد به ما تا زندگي ما دو تا رو گرم کنه به پاس اعتماد خدا و ياد اوري رشد فرشته کوچولومون در اينده نفس به نفس پروبال گرفتنش رو ثبت ميکنيم   ...
11 تير 1390

تاریخ و زمان ازدواج

                                            مامان مریم و بابا حمیدرضا   سال 85 با هم، هم پيمان شدن و سال 86 بودن زير يک سقف را تجربه کرديم و حالا منتظر...............     ...
25 خرداد 1390