کارن عزیز ماکارن عزیز ما، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

عشق مامان و بابا

زردی گرفتن کارن

سلام عزیز مامان   بعد از سه روز که اومدیم خونه شما با بابا حمید و بابا ممد رفتین بهداشت تا تست غربالگری بدی.........بعد هم رفتین بیمارستان تا دکتر ببینه که زردی گرفتی یا نه که از بد روزگار شما زردی داشتی اونم چند ۱۴............ الهی برای اون دست کوچولوت بمیرم که ازش خون گرفته بودن.......... اقای دکتر هم به بابایی گفته بود که چون پسر ارومی داری همون بهتر که خونه نگهش داری و بیمارستان بستریش نکنین............برای همین ما هم دستگاه رو اوردیم خونه و شما رو تا سه روز اون تو نگه داشتیم ........... خیلی صحنه بدی بود باید لختت میکردیم و چشمات رو هم میبستیم ..............هر کی میدیدت کلی ناراحت میشد برات..........ولی خوب چاره ای نیست د...
15 اسفند 1390

واقعا مادر شدم

نمیدونم از کجای مادر شدن بگم   از ترس لحظه های اخر از لحظه های خوشحالی اخر از نگرانی و استرس سالم بودنش از لحظه دیدن فرزندی که نه ماه انتظارش رو کشیدی ازهیجان وقتی که میارنش و صورت کوچولوشو میچسبونن به صورتت از اولین اغوش گرفتن بچه ای که به تو احتیاج داره ازغریبی این لحظه ها از..................................   ولی فقط احساسیه که باید مادر بشی تا بفهمی مادر بودن یعنی چی
14 اسفند 1390

کارن یک روزه

وای مامان قربونت بره که یک روزه شدی عسلم   یک روزه اومدی ولی به اندازه یه دنیا دلمونو بردی و عاشقمون کردی   و بهترین بابای دنیا   کارن میگه: وووااااااااییییییییییی چقدر دنیا روشن بود. اصلا نمیتونستم چشمهامو باز کنم.ولی بعد از چند دقیقه جرات کردم و تونستم چشمهامو باز کنم. ولی نمیدونم چرا زودی خوابم گرفت... .وقتی که بیدار شدم دیدم تو یه تخت کوچولو کنار تخت مامان هستم ویه عالم آدم دور و برم هستن... مامان و بابا هم با دقت بهم نگاه می کردن و معلوم بود خیلی خوشحال هستن. خلاصه همه اومده بودن دیدن من فکر نمیکردم اینقدر آدم مهمی باشم همش در حال عکس گرفتن از من بودن. " بابا این نورا چیه هی مین...
14 اسفند 1390

خوش اومدی عزیز دلم

سلام نفسم........سلام زندگیم   میخوام بهترین روز زندگیم یعنی ۱۹ بهمن ۱۳۹۰ رو برات تعریف کنم روزی که خدا فرشته نازنینمو سالم تو اغوشم گذاشت..............اون روز شد بهترین روز زندگیم و خاطره ای که هیچچچچچچچچچ وقت از ذهنم پاک نخواهد شد   چهار شنبه صبح ساعت ۱۰:۳۰ در خواب ناز احساس کردم خیس شدم سریع از جام پریدم رفتم دیدیم که بله كيسه ابم پاره شده سریع زنگ زدم به بابا حمید و گفت که زنگ بزنم به بیمارستان منم با دستای لرزون زنگ زدم و گفتن که سریع باید برم بیمارستان .....دوباره زنگ زدم به حمید و گفت که الان خودمو میرسونم بعد سریع پریدم حموم یه دوش گرفتم و زنگ زدم به مامان پروانه .....مامان پروانه از پشت تلفن فهمیده بود که ت...
14 اسفند 1390

اخیش............ خسته نباشیمممممممممم

سلام عزیز تو دلی من برات بگم از جشن سیسمونیت که یک هفته تمام با مامان پروانه و بابا جونی مشغول بودیم تا یه جشن عالی و خیلی خوب رو برگزار کنیم و همینم شد تو سه روز اخر که من حسابی سرگرم کارا بودم شما پسر خیلی خوبی بودی و کلی با مامان همکاری کردی ....الهی قربونت برم که انقدر پسر ماهی هستی ....عاشقتممممممممممممم بخدا و ببخشید که تو این چند روز مامان استراحتش کم بود و شما اذیت شدی قول میدم که تو این چند هفته که به اومدنت مونده حسابی استراحت کنم................ جشن سیسمونی شما در تاریخ ۱۴/۱۱/۱۳۸۹ روز پنجشنبه برگزار شد .....یه مهمونی خانومانه که به صرف شام ((سوپ قارچ-پیراشکی گوشت-کشک بادمجان-سالاد ماکارانی-سالاد الویه)) بود.........وک...
16 بهمن 1390

اتاق خوشگل پسرممممممممممممم

عزیز تو دلی مامان و بابا.........شیرینی زندگی..........روشنایی خونه  به سلامتی اتاقت رو چیدیم و کارهامون تموم شد ...........   مبارکت باشه عزیزممممممممممممممم   ست تخت و پارک لباس های تو خونه ایت کلاه و جورابات وسایل بهداشتی پیشبندات ست تختخواب   تخت و پارک کالسکه و کریر صندلی غذا     ...
11 بهمن 1390

اتفاقات در هفته36

هفته۳۶بارداری(کودک شما چگونه تغییر می کند؟)   وزن كودك شما هر روز زياد مي شود، تقريبا روزي 30 گرم. وزن او حدود 2700 گرم است و حدود 48.2 سانتي متر طول دارد. موهاي كرك مانند او و همين طور ورنيكس (ماده نسبتا چربي كه بدن او را پوشانده بود و از پوست او در برابر مايع آمنيوتيك محافظت مي كرد) در حال ناپديد شدن هستند. كودك شما همه اين مواد را به همراه ديگر ترشحاتي كه به درون مايع آمنيوتيك مي ريزند، مي بلعد و اين مواد تا زمان تولد در شكم او باقي خواهند ماند. اين مخلوط سياهرنگ كه مكونيوم ناميده مي شود، اولين مدفوع كودك شما را تشكيل خواهد داد. در انتهاي اين هفته كودك شما كامل شده است. به كودكاني كه در بين هفته هاي سي و هفتم و چهل و دوم به دنيا ...
8 بهمن 1390